تنهاتر از ماه
هر دو خسته بودیم. هر دو گرسنه. با خشم و نفرت، یالهای رف گرفته و دشتی را که مانند پوست خرگوش سفید بود و تپههای بیبرکت و خفته در زیر پوستین برف را در مینوردیدیم.
خاموش و بیصدا، او در پیش و من در پی، حرکت میکردیم. نه احساس سرما و نه چشم بر راههای کوبیده شده. رد پنجههای مادر، پهن ...
داستانهای آهودره
ضجه دردآلود نیمتاج تا پشت آبادی میرسید. ناله او شبیه زوزه جانور بیپناهی بود در محاصره خیل وحوش. گوشه دیوار، روی خاکستر مچاله شده بود و شوهرش، بهرامی، با یک دست موهایش را میکشید و با کف دست دیگرش مثل پارو، پهن و سخت و زمخت بود، به صورت زنش میکوبید.
مادیان 40 کره (افسانههایی از دهنشینان کرد) مجموعه داستان
این افسانهها در روستاهای غرب کشور گردآوری شده است، یعنی روستاهای کرمانشاه به خصوص روستای میدان شهرستان سنقر و روستای سرترهان در کوهدشت خرمآباد و شهر خرمآباد... . راهها و کوره راههای کوهستانی را پیاده طی میکردم تا در کورهدهی افسانهای پیدا کنم. در منطقه کحلیایی به افسانه میگویند ‹‹راز››، چون هر افسانهای رازی در سینه خود پنهان کرده است.
بنبست
...
ـ اقرار میکنید که مامور را حین انجام وظیفه خلع سلاح کرده و او را کتک زدهاید؟
ـ اقرار میکنم، او هم مرا کتک زد و دندانم را شکست.
ـ بسیار خوب! سلاح ژ3 را با یک خشاب فشنگ چکار کردهاید؟
ـ یاغی رامیار از من دزدید.
ـ یاغی رامیار کجاست؟
ـ تو کوهها.
ـ کدام کوه؟
ـ نمیدانم.
ـ از کی یاغی رامیار را میشناسی؟
ـ نمیدانم.
ـ یعنی ...