رمان ایرانی

شما که غریبه نیستید

معین
9789647603478
۱۳۸۴
۳۲۰ صفحه
۱۱۷۸ مشاهده
۲ نقل قول
نسخه‌های دیگر
هوشنگ مرادی کرمانی
صفحه نویسنده هوشنگ مرادی کرمانی
۲۱ رمان هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1323 در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان متولد شد. تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا درس خواند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش دچار نوعی ناراحتی روانی-عصبی شده بود و قادر به مراقبت از فرزندش نبود. از همان سنین کودکی به خواندن علاقه خاص داشت و عموی جوانش که معلم روستا بود در این علاقه بی‌تاثیر نبود. پس از تحصیلات ابتدایی به کرمان ...
دیگر رمان‌های هوشنگ مرادی کرمانی
نه تر و نه خشک
نه تر و نه خشک پرنده در چشم و خیال کودکی‌ام پرید. بابابزرگ! اسم این پرنده چیست؟ نه تر و نه خشک قصه‌ای دارد. هشت سالم بود. قصه کوتاه بود. هشت جمله، مثل سالهای عمر من. از آن به بعد، پا به پای من دوید. پنجاه سال. مثل پیچک بر درخت. با قصه‌ها آمیخت. مثل شاخه بر درخت. جوانه زد توی ذهن من. و در ...
نخل
نخل نخل مراد، تو آبادی‌شان، حسابی پا گرفته بود. بزرگ و بزرگ می‌شد. تنه‌اش کلفت می‌شد و شاخ و برگش زیاد. سبز سبز، شاداب، زمستان و تابستان. با سرما و یخبندان اخت شده بود. هر چند خرما نداشت. عجیب بود مردم آبادی جور دیگری به‌اش نگاه می‌کردند. مثل سرو. پر از افسانه که دهان به دهان می‌گشت، مقدس.
قاشق چای‌خوری
قاشق چای‌خوری استاد، از راهرو، از میان همهمه و سلام سلام دانشجوها، کیف به دست، می‌رفت. دلنشین دوید، راهش را بست، روبه‌رویش ایستاد: - سلام آقای دکتر. - سلام جانم، فرمایش؟ - استاد، شما طوطی خانم یادتان هست؟ استاد نرمه گوشش را با دو انگشت مالاند. چشم تنگ کرد، لب‌هاش را جمع کرد. لب پایین را گذاشت لای دندان‌هاش، کمی فشار داد. ...
نازبالش
نازبالش روی نازبالش 5 تا تخم درشت کدو تنبل بود. تخمه‌ها را عین علامت سوال چیده بود اینجوری (؟). تخمه‌فروش نازبالش را روی دو دست گرفته بود ، ایستاده بود کنار خیابان. انتظار می‌کشید آدم خوبی پیدا شود هزار تومان بدهد و یکی از آن تخمه‌ها را بخرد و بخورد.
مشت بر پوست
مشت بر پوست سوز سردی می‌آمد، باد نرم و یخ‌زده‌ای روی قبرها می‌وزید. شب پیش گردی از برف روی قبرها و درخچه‌ها نشسته بود. مادر توی مقبره خصوصی روی منقل خاکه زغال خم شده بود و با چشم‌های از حال رفته قبرستان را نگاه می‌کرد که خلوت بود، سوت و کور بود. در دوردست شهر را نگاه می‌کرد که خلوت بود، سوت و ...
مشاهده تمام رمان های هوشنگ مرادی کرمانی
مجموعه‌ها