رمان ایرانی

فصل نان

دلم هوای خانه پریسا را داشت. شب‌ها قدم به قدم در ذهنم پرسه می‌زدم. از خیابان‌ها می‌گذشتم. می‌رسیدم در خانه‌شان، در را باز می‌کردم، می‌رفتم به اتاقی که برایشان دوغاب زده بودم، اتاق بچه‌ها. با خودم می‌گفتم:‹‹حالا کجاس، کجا خوابیده.›› در ذهنم پیداش می‌کردم، می‌ایستادم روی سرش و تماشایش می‌کردم، حیفم می‌آمد به او دست بزنم. پریسا عصرها از میان زیرزمین تصنیف تازه دلکش را می‌خواند: ‹‹بس کن! شکوه از جدایی‌ها، بس کن!››

چشمه
9789643622572
۱۳۸۸
۸۸ صفحه
۱۱۰۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های علی‌اشرف درویشیان
سال‌های ابری 3 و 4 (2 جلدی)
سال‌های ابری 3 و 4 (2 جلدی)
قصه‌های آن سال‌ها
قصه‌های آن سال‌ها
درشتی
درشتی بهار همه‌جا نشسته بود. باد بوی تلخ شکوفه بادام کوهی می آورد. صورتش گل انداخته بود و به زیبایی و ظرافت نانی نازک، شده بود. غرشی بیشه را لرزاند. چند شکوفه از درخت بادام کوهی پرپر زد و روی زمین ریخت. سلیمه هراسان از جا پرید. سه هواپیما اوج می گرفتند. در پس تپه‌ای عبار انفجاری در هوا پهن می‌شد. ...
همراه آهنگ‌های بابام
همراه آهنگ‌های بابام وقتی که خوشحالیم مادرم خیلی خوب می‌رقصد. زن‌های همسایه با تشت دایره می‌زنند و مادرم رقص کردی می‌کند و رقص شاطری هم بلد است. اما هیچ وقت جلوی پدرم نمی‌رقصد. پدرم هر وقت عصبانی می‌شود به ما می‌گوید:‹‹ای رقاص‌های بی‌آبرو.›› و معلوم است که از رقص بدش می‌آید. من نمی‌دانم که مادر من که این قدر خوب است چرا هیچ‌وقت عکسش ...
از این ولایت
از این ولایت عید که شد، پیرهن قرمزی با گل‌های آبی برایش دوختند، دست و پایش را حنا بستند و با ویس مراد و خداداد پیش براخاص رفتند. مادربزرگ در آغوشش کشید، و بوییدش. چشم‌هایش کم‌سوتر شده بود. دست‌های زبر مادربزرگ را بوسید. به اسپندهای نخ‌شده، نگاه کرد. به گوشه اتاق نگاه کرد. مادربزرگ چند تا نقل چرک‌آلود که از مدت‌ها قبل نگه ...
مشاهده تمام رمان های علی‌اشرف درویشیان
مجموعه‌ها