از لحاط ادبی مهمترین کتاب من پاییز پدرسالار است. این اثر که همیشه دوست داشتم بنویسمش، مرا از گمنامی نجات داد. برای خلق این اثر بیش از 17 سال کار کردم.
۸۰ رمان
گابریل خوزه گارسیا مارکِز رماننویس، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی میکند.
او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشتههایش را در روزنامهای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه الاسپکتادور ...
3 رمان کوتاه (برگ باد - کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد - وقایعنگاری مرگی اعلام شده)
«برگ باد» نخستین رمان مارکز، روایتی چند صدایی است با پایانی باز که گوشه چشمی به نمایشنامه «آنتیگونه» سوفوکلس دارد و در آن نویسند، ضمن افشای فساد اجتماعی به شکلی استعاری، به پیشواز برخی از پرسوناژها و مضامین کلیدی «صد سال تنهایی»رفته است، که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا و یورش ویرانگر «کمپانی موز» از آن جملهاند.
قدیس
آنچه این اثر را از سایر آثار مارکز متمایز میسازد، محل وقوع حوادث و فضای داستانهاست. به این معنی که داستانهای این مجموعه، بدبیاریهای مردمان آمریکای لاتین در مکانهایی دور دست و در اروپا را تصویر میکند و نویسنده با الهام از حرفه روزنامهنگاری که اهمیت بسیاری برای آن قایل است با گذری از نئورئالیسم به رئالیسم جادویی، خاطرات اعجابآور ...
تدفین مادربزرگ
هیچکس نمیتوانست تصور کند که امکان دارد مادربزرگ روزی بمیرد، مگر افراد قبیله و خود او که دل نگرانیهای ناشی از پیری پدر آنتونیو ایسابل، او را بر میانگیخت. اما امیدوار بود که مانند مادربزرگ مادریاش، که در دوران جنگ 1875 در آشپزخانه اقامتگاهش سنگر گرفته بود و با یک دسته از گشتیهای سرهنگ آئورلیانو بوئندیا مقابله کرده بود، صدوبیستسال ...
سرگذشت 1 غریق
اگر کسی در یک میدان به امید گرفتن یک مرغ دریایی دراز بکشد، میتواند بیآنکه موفق شود، تمام عمر را آنجا بماند. اما در فاصله 100مایلی ساحل مسئله فرق میکند. مرغهای دریا، در خشکی، موجودات محافظهکاری هستند اما در دریا اطمینان بیشتری دارند. من آنقدر بیحرکت بودم که آن مرغک دریایی بازیگوش، که روی رانم نشسته بود، حتما فکر میکرد ...
عشق در روزگار وبا
نگاه ناخدا به سمت فرمینا داثا چرخید و بر پلکهایش نخستین بارقههای یخچههای زمستانی را تشخیص داد. سپس فلورنتینو آریثا را برانداز کرد، با سلطه خللناپذیرش بر خویش و عشق تهورآمیزش، و تردیدی دیر هنگام گریبانش را گرفت که باعث هراسش شد: آنچه حد و مرز نمیشناسد زندگی است نه مرگ. ازش پرسید: "خب، جنابعالی خیال میکنید تا کی میتوانیم ...