برای او همه ی روزها یکسان بودند ، و هنگامی که همه ی روزها یکسان باشند معنایش آن است که آدم دیگر نمیتواند رخ دادهای نیکی را که هر بار گردش خورشید در آسمان در زندگی اش رخ میدهند ، درک کند…
(...)
در زندگی همه چیز نشانه است ، کیهان با زبانی خلق شده که همه ی موجودات میفهمند، اما فراموشش کرده اند. من گذشته از چیزهای دیگر ، در جست و جوی این زبان کیهانی هستم.
برلی همین اینجا هستم. چون باید با مردی که این زبان کیهانی را میشناسد، آشنا شوم. یک کیمیاگر…
(...)
تصمیمها تنها آغاز یک ماجرا هستند. هنگامی که آدم تصمیمی میگیرد، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب میشود که او را به مکانی خواهد برد که در زمان تصمیم گیری خوابش را هم نمیدیده است…
(...)
بعضی وقتها فکر میکردم سکوتش نه یک حالت که یک مکان بود و او مثل یک زندانی با پای خودش به سلول انفرادی سکوتش میرفت و در را پشت سرش میبست. نمیشد آن تو رفت.
(...)
فکر میکردم آدمها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند. میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند.
(...)