هر دو از در زدند بیرون. جورج از پنجره نگاهشان کرد که از زیر تیر چراغبرق رد شدند و رفتند آنطرف خیابان. با آن پالتوهای چسبان و کلاههای لبهدارشان، شبیه هنرپیشههای نمایشهای واریته بودند.
۳۷ رمان
ارنِست میلر هِمینگوی از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود.
ارنست همینگوی همه عمرش سرگرم ماجراجویی بود. از زخمیشدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ تکه ترکشگلوله نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول تا شرکت در خط مقدم جبهههای جنگ داخلی اسپانیا یا سفرهای توریستی به حیاتوحش آفریقا تا ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. این روحیه ...
برفهای کلیمانجارو
حالا به مرگ اهمیت نمیداد. همیشه از درد هراس داشت. او هم به اندازه هرکس دیگری طاقت درد را داشت، اما وقتی طولانی میشد کم میاورد، ولی حالا با چیزی درگیر بود که سخت هراسانگیز مینمود و درست همان لحظه که حس کرد از پا درآمده، دردش تمام شده بود.
وداع با اسلحه
دنیا همه را میشکند و پس از آن خیلیها در جاهایی که شکستهاند قوی میشوند. اما دنیا کسانی را که نشکنند، میکشد. بهترینها و نجیبترینها و شجاعترینها را با بیتفاوتی میکشد. اگر تو جزو آنها نباشی مطمئن باش که تو را هم میکشد، فقط چندان عجلهای ندارد.
ارنست همینگوی برنده جایزه نوبل ادبیات (1954) در بخشی از زندگی پرماجرای خود به ...
خورشید همچنان میدمد
خورشید همچنان میدمد اولین رمان ارنست همینگوی نویسنده سرشناس و برنده جایزه نوبل ادبی است. داستان این کتاب روایت زندگی روشنفکران و نویسندگان پس از جنگ جهانی اول است. چند داستاننویس که زمانی در جبهههای جنگ جهانی اول میجنگیدند و شاهد کشته شدن میلیونها انسان و سرباز و مردم بیگناه بودهاند، تصمیم میگیرند تا برای پر کردن خلا زندگی و ...
زیر آفتاب هیچچیز تازه نیست
چند گاو خود را به ازدحام مردمی رساندند که وارد میدان میشدند. گاوهای سنگین و لخت در حالی که شاخهای تیزشان رو به پایین بود با پهلوهای گلی یورتمه میرفتند... جمعیت بیرون از بالکنهای استادیوم در هیاهو گیر افتادند. صدای فریادی بلند شد و بعد فریادی دیگر. پدر ارنست همینگوی پزشک و مادرش معلم پیانو و آواز بود. در اکتبر ...
درگذشت پیکلز مک کارتی
ترس از مرگ در چشمهاشان خوانده میشد. نگاه وحشتزدهی گروهان دهشتناکترین چیزیست که در جنگ میتوانی ببینی. نگاهی داشتند عین نگاه گوسفندهایی که به مسلخ میبرندشان و با هر انفجار خودشان را میانداختند روی زمین و کتفهاشان زیر فشار پای دیگران لگدکوب میشد.