من مرگ را میشناسم. مرگ را، وقتی گیاه چسب بر دیوار خانهای در این بنبست میمیرد. بر تنه خشک دیوار، مرگ که میرسد، گیاه چسب خاک میشود و برگهایش سبک با باد میرود. باد سرخ آن بالا چرخ میزند و از تنه مرده گیاه دود بر میخیزد. مرگ حضوری است صریح و قاطع بر نبض دیواری ته کوچه بنبست. باریکه جوی سیمانی در طول کوچه خشکیده و جیوه گرماسنج در لوله باریک شیشهای سیاه میزند و بیحرکت.