۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
در بهار خرگوش سفیدم را یافتم
باز
بهار آمد.
صبح زود، با آواز قناری بیدار شدم.
برفها آب شده بودند.
به کوچه دویدم.
یک سفیدی، در کوچه میدوید.
این، خرگوش سفید من بود.
فریاد زدم:
تو آزاد هستی، خرگوش کوچک سفید!
روی هر رنگی که دوست داری جست و خیز کن، و خوش باش!
بعد، پیراهن پرشکوفهام را پوشیدم و به باغ دویدم، بازی کردم، دویدم، خندیدم...
آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت
وقتی قطار به تونل رسید، در تاریکی تونل و کوپه تاریک، آرام آرام، تکهتکه گذشته را به یاد آوردم؛ دلیلش را هم نمیدانستم. در کوپه من تنها بودم. کودکیام در شهرستان حومه پاریس، همه روزها در زیر درختان انگور، شبها سرفههای مدام پدرم که با رادیوی کهنهاش خبرهای جنگ را میشنید، بیماریهای بیعلاج مادرم که ناشی از فقر و زحمات ...
نمایشنامههای شاعر 4 (نیمکت آبیرنگ در انتهای دریا و ضیافتی مجلل) نمایشنامه
میان من و این بادهای مانده در برگها و سرنوشت روزهای گرما تفاوتی نیست. برگها از درختان میریزند. سرنوشت من تا پایان این ساعت به تاخیر است. پس چرا من باید به خانه بازگردم، پردهها را بکشم و ساعت خفتن ماهیان را در آب و ساعت سقوط هواپیما را در گندمزار بهخاطر بسپارم. هیچ و همه از خانه دور است. ...
عمر 7 چوب کبریت کوتاه بود فقط 1 لحظه بود
پدرم روزی که به سفر میرفت نشانی و کلید یک باغ قدیمی و یک قوطی کبریت که هفت چوب کبریت داشت را به من داد.
این باغ قدیمی پر از درخت انار بود.