۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
بر دیوار کافه
من و تو برای رهایی و فراموشی، خودکشی، حرمانهای مدام، حسرتهای متناوب، فرصتهایی که از دست رفتند، برفهای پشت پنجره که زود و ناگهان آب شدند، عشقهای ناتمام در برف و سیل و زلزله آب شدند. پرندههایی که از سرما روی شاخههای بیدمشک یخ زدند، غروبهایی که زود رخ دادند و مبدل به شب شدند و شبی که با آواز ...
قطار از ریل خارج شد
صاحب مسافرخانه همه را دلداری میداد میگفت: شما باید یک هفته در این مسافرخانه بمانید تا ریل تعمیر و ترمیم شود و تکههای مانده قطار از ریل خارج شود و ریل دوباره ساخته شود شانس داشتید قطار در کنار دریا و یک روستای پر جمعیت از خط خارج شده است در همین مسافرخانه با هم هستیم باید منتظر بمانید و ...
نمایشنامههای شاعر 1 (فرودگاه پرواز 707 ما از گذشته آمدهایم اتاقها) نمایشنامه
فرشتهای در بیمارستان از پنجره به اتاقم آمد به من گفت پس از انفجار بمبهای اتمی روی زمین فقط شاعران میمانند. سه گل شمعدانی میماند به رنگهای سفید، صورتی، قرمز. خوشهای انگور. یک شاخه گل سرخ. یک خوشه گندم. یک اسب سفید. دو جفت کفش تابستانی و زمستانی. یک کتاب نت از آثار شوپن، چایکوفسکی، بتهوون، موتزارت. عکسهایی از کودکانی ...
دفتر اول (احمدرضا احمدی)
چقدر این باران دوستانه.
بر سر من و تو بارید.
شاید هم از همان باران دوستانه بود.
که ما یکدیگر را گم کردیم.
درختان جوانه زده بودند.
که ما یکدیگر را گم کردیم.
گم شدن تو و عشق من.
محسوس بود.
به آسانی نمیتوانستیم.
از آن دل بکنیم.
مرگ به آرامی سراغ ما میآمد.
دیگر قهرمانی در باران نبود.
که ...
عروس و داماد در باران
یک هفته بود باران میبارید. عروس در کنار آینه نشسته بود. در آینه نگاه میکرد. در انتظار داماد بود. روز جمعه عروسی عروس و داماد بود. بیرون از خانه عروس باران میبارید.