پانزده سال است که اهالی آرالوئن در صلح و صفا روزگار میگذرانند، چرا که مورگاراث اهریمنی نتوانسته پایش را از کوهستان باران و ظلمت بیرون بگذارد. اما او بار دیگر دسیسه کرده است. گیلان، ویل و دوستش هوراس که جنگجویی جوان است، در ماموریت ویژهای به سرزمین همسایه میروند، ولی اهالی یا فرار کرده و یا اسیر شدهاند. مورگاراث چه نقشهای دارد؟ آیا ویل و هوراس میتوانند سرزمینشان را نجات دهند؟