شب سرد مهرگانی نه فقط شبی از فصلی سد، که شب و روز دنیایی به سردی گراییده است. باغ اجدادی فرو میریزد. احساس از دست رفتن و فنا شدن قربانیان را بر آن میدارد تا دگر باره بسازندش، اما خیانت، نفرین و عفریت مرگ تقدیری دیگر را مقدر کردهاند. تصویرها جان میگیرند و شرق با تمامی هیبت خود نفس میکشد تا دگر باره خود با بسازد، امروز را بسازد بر مبنای دیروزها، دیروزهایی که ابهام و خون بر بود و نبودش و چند و چونش سایه افکنده است.