شبنگارهها
«ما جنگیدیم سالها، خون دشمن، خون خود را روی خاکی ریختیم که از زیر پایمان در میکشیدند. دیگر نه اینجا نه هر جای دیگر، کسی به خون هدر شده ما اهمیت نمیدهد، دنیا ما را به صورت «خبر» میبیند. روزی خبر اول بودیم و حالا نه. خبرهایی جعلی که ربطی به واقعیت زندگی ما ندارد.»
به قول مردم گفتنی (چند و چونی خندستانی)
ادبیات مردمی بخش مهمی از فرهنگ شفاهی هر ملتی است که حامل آرزوها، انتقادها و رابطههای تلخ و شیرین و شور افراد یک جامعه است.
ادبیات شفاهی شامل قصهها، متلها و متلکها، ضربالمثلها و تمثیلها، لطیفهها و هجویهها، تکیهکلامها، زبانهای مخفی و اصطلاحات عوامانه هر دوره است. اضافه میشود به این بخش: انواع فحشها و نفرینها، دعاها و تعاریفها، سرودها ...
گفتن در عین نگفتن
گاهی نیمشب، به رسم دیرین، میروم توی باغ. سن و سال قدم زدن در تاریکی برام خطرناک است، اما این تاریکی از ظلمتی رعبانگیز که بر رویای هر شبهام فرو میافتد سیاهتر نیست. راه میروم و جایی در راه حس میکنم مادرم دنبالم میآید، نگران. صدای پایی نمیشنوم، اما دلم میگوید پیجوی من و مواظب من است.
هیچ قت برنگشتهام تا ...
در این تیمارخانه
نویسنده در این رمان از شیوه کلاژ یا تکهچسبانی بهره برده است. به این معنا که در متن روایت رمان، که نویسنده به انفجار خانواده سنتی در دنیای مدرن می پردازد، تکههایی از متنهای معتبر تاریخی، عرفانی و ادبی ایران جابهجا نقل شده است. درواقع هر جا که متناسب بوده که مطلبی از دیدگاه تاریخی مطرح شود عین آن واقعه ...
قصه روشن
مشکل این بود که چگونه از نقش این هیولای گندان خلاص شویم، هیولائی که زندگیش مرگ آفرین بود و مرگش نیز زندگی را به آلایشی عفونت بار تهدید میکرد. چاره این بود که گیاه را به همانجا که از آن برآمده بود باز پس فرستیم به اعماق مردابها، به خلاء بدویت، به عدم ماورای خویش. از همان روز که ...