طنز

شب‌نگاره‌ها

«ما جنگیدیم سال‌ها، خون دشمن، خون خود را روی خاکی ریختیم که از زیر پایمان در می‌کشیدند. دیگر نه اینجا نه هر جای دیگر، کسی به خون هدر شده ما اهمیت نمی‌دهد، دنیا ما را به صورت «خبر» می‌بیند. روزی خبر اول بودیم و حالا نه. خبرهایی جعلی که ربطی به واقعیت زندگی ما ندارد.»

به‌نگار
9786006835693
۱۳۹۶
۱۱۰ صفحه
۱۴۹ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده جواد مجابی
۲۵ رمان Javad Mojabi
دیگر رمان‌های جواد مجابی
بنفشه‌های سراشیب
بنفشه‌های سراشیب سحر شده است، از شبگردی برمی‌گردم. راهم شمالی است، از «ارنبویه» می‌گذرم، باد «آذرین» گزنده و پرسوز می‌وزد، نیم‌رخ یخ‌زده‌ام را برش می‌دهد. به آسمان نگاه می‌کنم باد سقف سیاه و چرب بالای سر را نخ‌نما کرده است. آذرین از شمال‌شرقی می‌وزد، شهر را، درخت‌هایش را، پنجره‌ها، آنتن‌ها، سیم‌ها و بادگیرهایش را کج می‌کند، مردم، گیاه و چارپا را خم ...
عین حب نبات
عین حب نبات پیش از اختراع تلویزیون ما این‌قدر در محاصره جنازه‌های جهانی و اجساد تاریخی نبوده‌ایم. شاید آزار طلبی عمومی، ما را صاحب رسانه‌ای کرده، که صبحانه‌مان را ضمن درگیری با جنگ و زلزله و سیل کوفت‌ می‌کنیم، ناهار را در هجوم توطئه‌های کثیف جهانخوران و دسائس جنایتکاران ناشناخته می‌لمبانیم و شام را صرف می‌کنیم طوری که تا زانو در خون کودکان ...
آقای ذوزنقه
آقای ذوزنقه حسن در پایتخت زندگی می‌کند؛ اول پای دیوار می‌خوابید؛ بعد روی چرخ ‌دستی می‌خوابید؛ بعد توی دکان؛ بعد ازدواج کرد و در اتاق خوابید؛ اما تا فرصت پیدا می‌کند جایش را در هوای آزاد می‌اندازد. وقتی حسن قصه زندگیش را می‌گوید، بچه‌ها می‌گویند ما هم می‌خواهیم پای دیوار بخوابیم. مادرشان نان و چای آن‌ها را می‌دهد و می‌خواباندشان. زن عصبانی ...
روایت عور
روایت عور
گفتن در عین نگفتن
گفتن در عین نگفتن گاهی نیم‌شب، به رسم دیرین، می‌روم توی باغ. سن و سال قدم زدن در تاریکی برام خطرناک است، اما این تاریکی از ظلمتی رعب‌انگیز که بر رویای هر شبه‌ام فرو می‌افتد سیاه‌تر نیست. راه می‌روم و جایی در راه حس می‌کنم مادرم دنبالم می‌آید، نگران. صدای پایی نمی‌شنوم، اما دلم می‌گوید پی‌جوی من و مواظب من است. هیچ قت برنگشته‌ام تا ...
مشاهده تمام رمان های جواد مجابی
مجموعه‌ها