نگاهی به خانه سوت و کورمان کردم. چقدر دلگیر بود! محمد آدم بگو و بخند و پر سر و صدایی نبود... اما نبودش خیلی به چشم میآمد. حتی سکوت و آرامشش به زندگیمان روح میبخشید. چقدر دلم برایش تنگ شده بود...
خیال خام
آخرین برف زمستانی از آسمانی میبارید. آن دانههای برف، آخرین تلاش زمستان برای به اثبات رساندن خود و فراموش نشدن بود. تلاش بیهودهای بود. چون آخرین فصل سال همیشه سپیده و پاک بوده و هست و خواهد بود. هیچکس عظمت و صلابت زمستان را فراموش نمیکند. آدمهای بزرگ هم هیچگاه فراموش نمیشوند...
یادم تو را فراموش
بعد از مدتها، فرصت شد تا سری به دفترچه خاطراتم بزنم و نگاهی به تمام صفحاتش بیندازم. امسال پر از رنگ بود. نه خوب، نه بد. خوبیاش به این بود که زنده بودم و در کنار عزیزانم زندگی کردم. بدیاش هم به خاطر انتظار بود. بهترین سال و بهترین روز عمر من، زمانی است که خبری از خانواده دایی محسن ...
آرام جانم
حالا، زندگی رو مثل پازلی میدیدم که تکهةای جدا از همش به دست خودم بود. احساس میکردم تکتک قطعههای این پاز را درست و به موقع کنار هم چیدهام. آخرین تکه باقی مانده وجود دوست داشتنی یک بچه بود...
ونسا
کار ما آرزو کردن است و کار تقدیر، رقم زدن. آرزوی ما یک صفحهای و تقدیرمان، قطورترین کتاب دنیاست. معنای زندگی پیوند آرزوهای قشنگ ما با حاشیهها و اتفاقات غیرقابل پیشبینی تقدیر است.