بعد از مدتها، فرصت شد تا سری به دفترچه خاطراتم بزنم و نگاهی به تمام صفحاتش بیندازم. امسال پر از رنگ بود. نه خوب، نه بد. خوبیاش به این بود که زنده بودم و در کنار عزیزانم زندگی کردم. بدیاش هم به خاطر انتظار بود. بهترین سال و بهترین روز عمر من، زمانی است که خبری از خانواده دایی محسن برسد. که بدانم حامد خوب شده و روی پاهایش راه میرود. که مطمئن شوم مرا بخشیدهاند.