آهو پای زخمیاش را دراز کرد به درخت بید تکیه داد و گفت: دیروز گرگ تنها بچهام را پاره پاره کرد و خورد. کمر بید از شنیدن این خبر خمیدهتر شد. جویبار ناگهان بر خود لرزید و اشک در چشمهای گل سرخ حلقه زد. آهو پیش از آنکه بقیه حرفی بزنند یا سوالی بکنند ادامه داد: تنها فرزندم را بسیار دوست داشتم، اما همه درد من این نیست. گل سرخ و بید مجنون و جویبار هر سه با هم پرسیدند: همه درد تو این نیست؟ مصیبت به این بزرگی... آهو گفت: این مصیبت بزرگ هست اما زخم اصلی من بسیار عمیقتر است. درد من...