در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
عشق و عطش
احساساتی عمیق و سر به طغیانی در من بنای جوشیدن گذاشت.مطمئن بودم پس از سالها سرما و برودت در کنج قلبم احساس گرما و حرارت میکنم. خون گرمی بدنم را داغ میکرد، آنچنان که در عطش حس مرموزی میسوختم. به چشمانش زل زدم. دریای عظیمی از عشق و محبت در چشمانش به طوفان افتاده و تا ساحل نگاهم پیش میآمد. ...
چلچراغک
وقتی به تهران رسیدند انگار عطر همه چیز تغییر کرده بود.شیشه اتومبیل فیاتی که در آن نشسته بودند را پایین داد تا بوی پاییز را بهتر احساس کند.راهی منزل خالهاش بود اما پاییز زودتر از شهر آنان سراغ تهران آمده بود.این را از بویی که در هوا میپیچید و از پنجره ماشین به درون میآمد فهمید.به راننده دستور دادتا نام ...
و فقط خاطرههاست 1 (2 جلدی)
در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
به جز مهر به جز عشق
اگه عشق آتش میزد و میسوزاند و درد و اشک و آه و اسف و بیقراری داشت. اگر جانش را به لب میرساند بیحوصله و بیتاب و کلافهاش میکرد. مهر چون دارویی آرامبخش ساکتش میکرد. درونش را خنک و هوایی را که به سینه میکشید فرحبخش و پر از لذت میکرد.