اگه عشق آتش میزد و میسوزاند و درد و اشک و آه و اسف و بیقراری داشت. اگر جانش را به لب میرساند بیحوصله و بیتاب و کلافهاش میکرد. مهر چون دارویی آرامبخش ساکتش میکرد. درونش را خنک و هوایی را که به سینه میکشید فرحبخش و پر از لذت میکرد.
دلافروز (آنکه بر دل آتش میزند)
با چند قدم سریع خودم رو به والر رسوندم و دستام رو بیاختیار روی حرارتی گرفتم که از کتری برمیخاست. بعد از گرم شدن دستام اونا رو به بینی و دهنم چسبوندم تا گرمشون کنم. اینطوری لرزیدنم کمتر معلوم میشد. به خصوص لب و دهنم به شدت میجنبید و از حرکت اونا دندونام به هم میخورد. این در حالی بود ...
و فقط خاطرههاست 2 (2 جلدی)
در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
چلچراغک
وقتی به تهران رسیدند انگار عطر همه چیز تغییر کرده بود.شیشه اتومبیل فیاتی که در آن نشسته بودند را پایین داد تا بوی پاییز را بهتر احساس کند.راهی منزل خالهاش بود اما پاییز زودتر از شهر آنان سراغ تهران آمده بود.این را از بویی که در هوا میپیچید و از پنجره ماشین به درون میآمد فهمید.به راننده دستور دادتا نام ...
و فقط خاطرههاست 1 (2 جلدی)
در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.