هوا که یواش یواش تاریک میشد، مراد بلند میشد و لحاف و تشک را وسط بام پهن میکرد. روی تشک دراز میکشید و به آسمان بالای قله کوه خیره میشد. برفی روی تشک جست و خیز میکرد، بعد کنار مراد مینشست تا ستاره کوچولو در آسمان قله کوه پیدا میشد.
گرگها گریه نمیکنند
وقتی گرگی آدم باشد و آدمی گرگ، چه میشود؟ شهاب، قهرمان رمان، مثل اسمش قطعه سنگی سرگردان میان آسمان و زمین است. پسرک گرگ میشود و با گرگها زندگی میکند. دوستانش او را نمیشناسند، اما او آنها را میشناسد. حالا شهاب، گرگی است که به ناچار با آدمهایی که دوستشان دارد، درگیر میشود.
سارا و موجهای عاشق ارس
همه میدانند که سارا و خان چوپان دلبسته هم هستند و میخواهند با هم ازدواج کنند. خان چوپان همیشه همراه گله به کوهستان میرود و یکبار در غیاب او، ارباب میانسال ده، سارای را میبیند و از پدرش خواستگاری میکند. پدر سارای عاقبت مجبور میشود تسلیم ارباب شود، اما خان چوپان نمیتواند تسلیم شود... روز عروسی سارای و ارباب حادثهای ...
کیخسرو و فرزند اسب
فرنگیس سرش را تاب داد. نفسی تازه کرد و زین را دو دستی به سینه فشرد. اسبش با موجها رفت. سپاهیان به رود نزدیکتر میشدند، میتاختند...
شبرنگ شیهه کشید و چون نهنگی سر از میان موج ها بیرون آورد، کیخسرو درفش کاویانی را دید. از آن سو کشتی افراسیاب و کرجیهای دور تا دور آن سراسیمه با موجها میآمدند...
گرگها هم عاشق میشوند
گلاویژ و شامار ازدواجی عاشقانه داشتهاند، اما به مرور، بدبینی حسادتهای شامار،گلاویژ را وا میدارد که به طلاق فکر کند. او برای این کار باید رضایت ماموستا، بزرگ آبادی را جلب کند. اما ماموستا برای طلاق گلاویژ یک شرط میگذارد؛ او باید یک مشت موی پیشانی گرگ وحشی را برای ماموستا بیاورد. از سوی دیگر، شامار هم، که میخواهد با ...
عاشقانهای به نازکی تار مو
شاهزاده برای شکار به کوهستان میرود و دختری به نام آهو را میبیند و به او دل میبازد. اما آهو ناگهان ناپدید میشود. شاهزاده در کوه سرگردان میماند و بیمار میشود اما از آهو خبری نمیشود. عاقبت شاه و ملکه در سرتاسر سرزمینشان اعلام میکنند که هر که نشانی از آهو دارد خبر بدهد و مژدگانی دریافت کند. سرانجام پیرزنی ...