همه میدانند که سارا و خان چوپان دلبسته هم هستند و میخواهند با هم ازدواج کنند. خان چوپان همیشه همراه گله به کوهستان میرود و یکبار در غیاب او، ارباب میانسال ده، سارای را میبیند و از پدرش خواستگاری میکند. پدر سارای عاقبت مجبور میشود تسلیم ارباب شود، اما خان چوپان نمیتواند تسلیم شود... روز عروسی سارای و ارباب حادثهای رخ میدهد و مسیر سرنوشت آنان عوض میشود.