میدونی اولین خواب خاصی که دیدم چی بود؟ خیلی قبلتر از زمانی که وارد این دنیای خاطرهها بشم. شاید دو سه سال پیش. یه جایی بودم. نه اتاق بود نه فضای باز. ولی مجزا بود. انگار دیوارهای نامرئی داشت. درست رو به روم یه پرگار سفید روی دو پاش ایستاده بود. یه پرگار بزرگ، مثلا اندازه در اتاقم. این پرگار آروم آروم روی پایه سوزنش میچرخید و با سر دیگرش دایره میکشید. ولی من توی خواب میدونستم که اون دایره یه ساعته. ساعتی که عقربه نداشت و عدد نداشت. یه دایره قرمز که فقط حضور یه ساعت رو نشان میداد. پرگار سفید روی زمین سفید میگشت و دایره سرخ رو مدام پررنگتر میکرد.