رمان ایرانی

شب‌نورد

زدم زیر خنده، بعد به لرز افتادم و برف را از تنم تکاندم. فکر کردم بروم زنگ یکی از خانه‌ها را بزنم و کمک بگیرم. حتی می‌توانستم شب توی پارکینگ بمانم. پارکینگ خانه شهریور، ماشین بزرگ آبی‌ رنگش، زندانی و زندانبانش. مرگ را می‌دیدم که دارد از پشت پرده برف و مه پیش می‌آید. صدای پاهایش را می‌شنیدم و حرکتش که هوای اطرافم را جابه‌جا می‌کرد. پاهای خشکم را حرکت دادم. داشتم راه می‌افتادم سمت یکی از خانه‌های چراغ خاموش که صورت و گردنم گرم شد. رخوتی به جانم افتاد و سرجایم آرام گرفتم. مایعی مثل آب گرم دوش به پشت و سینه‌ام راه گرفت و گرمی دیگری از میان پاهایم جوشید و تنم را جان داد.

مروارید
9789641914716
۱۳۹۶
۳۰۸ صفحه
۱۰۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرجان بصیری
گاهی بد باش
گاهی بد باش یک نفر بی‌خواب است و دل به صفحه رنگارنگ روبه‌رویش باخته. پسر جوانی از دور به تماشای آدم‌ها می‌نشیند تا پاسخی برای سوال‌هایش پیدا کند. دختری میان گذشته و حال، سرگردان به دنبال گمشده‌ای بی‌نام می‌گردد. کودکی یک زن، مثل سایه بازیگوشی دنبالش کشیده می‌شود تا بازی تازه‌ای در ذهنش شکل بگیرد. دو پرنده دری تازه به جهان و به ...
بت دوره‌گرد
بت دوره‌گرد می‌دونی اولین خواب خاصی که دیدم چی بود؟ خیلی قبل‌تر از زمانی که وارد این دنیای خاطره‌ها بشم. شاید دو سه سال پیش. یه جایی بودم. نه اتاق بود نه فضای باز. ولی مجزا بود. انگار دیوارهای نامرئی داشت. درست رو به روم یه پرگار سفید روی دو پاش ایستاده بود. یه پرگار بزرگ، مثلا اندازه در اتاقم. این پرگار ...
شهر 1 نفره
شهر 1 نفره همان لحظه حس کردم که باید خودش باشد. آن پایین ایستاده بود، چشم‌هاش را رو به پنجره گشاد کرده بود و زیر لب حرفی می‌زد. مینا جلوتر رفت پنجره را باز کرد و خم شد تا بهتر ببیند. اپل‌های مانتویش زیر چادری که می‌بایست نازک باشد، برجسته به چشم می‌خورد. دستش را بالا آورد و کلمه‌ای را بلند ادا کرد. ...
مشاهده تمام رمان های مرجان بصیری
مجموعه‌ها