سلیم گفت: شبهای طرابلس همینجوری وحشت دارد تو را خدا تو یکی ما را نترسان. تا آخر شیفت من میلرزم توی اتاق پانسمان. تا زود است برود بالاها. در یک اقلیم دیگر... من خودم بارها خواب دیدهام تاجری هستم در محله چهل دزد بغداد. میدانی که پدربزرگم بارها به عراق رفته بود. توتون تجارت میکرد. بدبخت نمیدانست یک روزی نوهاش میشود عمله ظلم...