غزاله در داستانهای کوتاه و بلندش معمار الگوهای درونی و بیرونی آن فضایی است که نهایت، نگر به ناکجا دارد و آنچه از ذهن متخیل و باور نگاههایش، به دور و بر خویش، و جهان ناشناخته است، بیرون از متن ‹‹من›› و ‹‹ما›› و جامعه انسانی نیست، که در وجه قومی، او نقاشی چیرهدست مینماید، روایت میکند. چون مادربزرگی که پای خانوادهاش پیر شده و از آینده همه نگران است.