رمان خارجی

سوزش سر انگشتان

(By the pricking of my thumbs)

تاپنس نفس عمیقی کشید... ناگهان متوجه سایه‌ای در پشت سرش شد، ولی قبل از آنکه برگردد... ضربه‌ای محکم به سرش خورد. همراه سنگ قبر به زمین افتاد و با دردی کشنده بیهوش شد.

هرمس
9789643638184
۱۳۹۱
۳۰۶ صفحه
۲۳۷۵ مشاهده
۰ نقل قول
آگاتا کریستی
صفحه نویسنده آگاتا کریستی
۱۱۳ رمان بانو آگاتا کریستی، نویسنده انگلیسی داستان‌های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او با نام مستعار ماری وستماکوت (به انگلیسی: Mary Westmacott) داستان‌های عاشقانه و رومانتیک نیز نوشته‌است، ولی شهرت اصلی او بخاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستان‌های آگاتا کریستی، بخصوص آن دسته که در باره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو و یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه وی را به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و ...
دیگر رمان‌های آگاتا کریستی
قتل با کتاب جادو
قتل با کتاب جادو در جزیره قاچاقچیان هتلی وجود دارد. خانم صاحب هتل سعی می‌کند هتلش را خوشنام نگه دارد، ولی به طور ناخواسته درگیر ماجرایی می‌شود، هتل او مرکزی برای گذران تعطیلات تابستانی است ولی زمانی که داستان شروع می‌شود، رنگ و روی دیگری به خود می‌گیرد، انگیزه قاچاق، سوداگران را به آن جزیره می‌کشاند و آسایش مسافران را به ناآرامی تبدیل ...
10 بچه زنگی
10 بچه زنگی ده نفر دعوت می‌شوند تا تعطیلات خود را در قصری افسانه‌ای در نیگر آیلند بگذرانند. هر یک از آنها رازی برای پنهان کردن دارند. آنان در بعداز‌ظهر باشکوه روزی تابستانی به وعده‌گاه می‌رسند... اما بزودی سلسله حوادثی پیش‌بینی‌نشده رخ می دهد و همگان را در اضطرابی نفس‌گیر فرو می‌برد...
قتل خانم مک‌گینتی
قتل خانم مک‌گینتی خانم آلیور در را فشار داد و وارد شد...هیچ‌یک از چراغ‌ها روشن نبودند که به نظر او بی‌توجهی میزبان را می‌رساند ثروتمندان اغلب خیلی مقتصد می شوند... عطر بخصوصی در هال به مشام می‌رسید عطری قوی و گران‌قیمت... وضعیت طوری بود که خانم آلیور فکر کرد نکند خانه ار اشتباهی آمده‌اند... بعد کلید چراغ را پیدا کرد و فشار داد. ...
گرگ در لباس میش
گرگ در لباس میش با سرعت رفتم. رسیدم جلو در، ولی قبل از اینکه برسم از سرعتم کم کردم که بتوانم نگاه کنم، بدون اینکه کسی متوجه شود. رسیدم. در بسته نبود. نیمه‌باز بود. آرام هلش دادم و بازش کردم. نگاهی به اطراف کردم و دیدم... دیدم آنجاست. به صورت به زمین افتاده. مرده... تمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.
جشن هالووین
جشن هالووین «اگر از من بپرسی، حتما با یک گردن کلفت فرار کرد و رفت.» الپست پاسخ داد: «اگر این طور بود، همه می‌فهمیدند. تو این شهر کوچک مردم کاری ندارند جز این که پشت سر این و آن غیبت کنند! و امکان نداشت مرتیکه را نشناسند.» پوارو پرسید: «کسی بود که به مرگ خانم لولین اسمایت مشکوک باشد؟»
مشاهده تمام رمان های آگاتا کریستی
مجموعه‌ها