بست و چهار ساعت بعد جپ به پوآرو زنگ زد و با لحن بسیار ناراحتکننده گفت:
آن حرفها را بینداز دوز! همه را!
منظورت چیه، دوست عزیز؟
مورلی خودکشی کرده. ما دلیلش را پیدا کردیم.
چی بود؟
۱۱۳ رمان
بانو آگاتا کریستی، نویسنده انگلیسی داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او با نام مستعار ماری وستماکوت (به انگلیسی: Mary Westmacott) داستانهای عاشقانه و رومانتیک نیز نوشتهاست، ولی شهرت اصلی او بخاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستانهای آگاتا کریستی، بخصوص آن دسته که در باره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو و یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه وی را بهعنوان یکی از مهمترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و ...
اولین پروندههای پوارو
خانم آگاتا کریستی بدون شک پرآوازهترین نویسنده داستانهای پلیسی جنایی در سراسر جهان است. قهرمان بسیاری از داستانهای او یک کاراگاه باهوش کوتاه قد و بذلهگوی بلژیکی به نام هرکول پوارو است که نظیر خالق خود، در بین ادبیات پلیسی، شهرت و محبوبیت فراوانی دارد.
آگاتا کریستی در این کتاب، شیوههای سنتی تحقیقات جنایی را واژگون میکند و با کاوش در ...
گناه مضاعف
خانم آگاتا کریستی بدون شک پرآوازهترین نویسنده داستانهای پلیسی جنایی در سراسر جهان است. قهرمان بسیاری از داستانهای او یک کاراگاه باهوش کوتاه قد و بذلهگوی بلژیکی به نام هرکول پوارو است که نظیر خالق خود، در بین ادبیات پلیسی، شهرت و محبوبیت فراوانی دارد.
ماجراهای تامی و توپنس
... اما وقتی در حال عبور از زمین شماره هفتم بودند به نظر میرسد مرد یکدفعه دیوانه میشود و اسلحه شش لولی از جیبش درمیآورد، آن را در هوا میچرخاند و میگوید:«دیگر جانم به لبم رسیده و هر چیزی بالاخره روزی به پایان میرسد! من داغان هستم و میخواهم خودکشی کنم. تو هم باید با من بمیری. او بارانی دوریس ...
مردی با لباس قهوهای
خانم آگاتا کریستی بدون شک پرآوازهترین نویسنده داستانهای پلیسی جنایی در سراسر جهان است. قهرمان بسیاری از داستانهای او یک کاراگاه باهوش کوتاه قد و بذلهگوی بلژیکی به نام هرکول پوارو است که نظیر خالق خود، در بین ادبیات پلیسی، شهرت و محبوبیت فراوانی دارد.
خانهای در شیراز
غرغر و دعوا و فریادی غضبآلود که آخر با این کلاه من چهکار دارید و صدای به هم خوردن در و آقای پکینگتون که راه افتاد تا به قطار ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه سیتی برسد. خانم پکینگتون سر میز صبحانه نشست. با صورتی برافروخته لبهایش را ورچیده بود و اگر این آخر کاری عصبانیت جای غم و ...