پروفسور در حالی که موهای پسرم را پریشان میکرد، گفت:«مغز خوبی تو کله این پسر هست.» جذر هم که برای در امان ماندن از اذیتهای دوستانش کلاه میگذاشت، با اوقات تلخی شانه بالا انداخت. «با همین علامت کوچک توانستیم بینهایت عدد بشناسیم. حتی عددهایی که قابل مشاهده نیستند.» و با انگشت روی سطح خاکگرفته میزش یک رادیکال کشید.