مرد گفت:«خانم محترم قبول کنید که ما نمیتوانیم هر دو، شب را در این اتاق به سر ببریم. بهترین کار این است که شما از پذیرش بخواهید...» زن با لحن صلحجویانهای جواب داد:«کسی نیست.» مرد پرسید:«کجا کسی نیست؟» زن درمانده گفت:«هیچجا. هیچجا کسی نیست. در این هتل پرنده پر نمیزند. جای مسخرهای است. انگار همه مردهاند.»