میروی و فکر میکنی از یاد بردهای. اما برمیگردد. شبها در خوابهایت و روزها در گوشه و کنار خانه و خیابان و شهر. در انبوه آدمها و در خندههای شاد و شلوغ یک مهمانی، لحظهای ظاهر میشود و پیش از آن که درست ببینیاش محو شده، میرود و میماند. شبحی میشود که از تو به تو نزدیکتر است و از ماه دستنیافتنیتر. سایهای تا ابد میان تو و دیگران مینشیند.