شاید اشتباه باشد که تام را نگاه دارد، اما بعد از مدتی، وقتی هیچچیز جز غم و مصیبت در زندگیات نباشد، وقتی درست همان چیزی که شده تنها آرزویت جلویت ظاهر شود، آن وقت چهطور میتوانی طردش کنی؟ اصلا هم مهم نیست که یک روز پیشت میماند یا کمی بیشتر، مهم این است که هست، آمده، رخ داده. مهم نیست که باز میرود و خلا نبودنش بیشتر و بیشتر میشود، شبهای تارت را تارتر میکند، شبهای بارانی سردت را سردتر میکند و بغض گلویت را بیشتر و باز هم بیشتر. مهم نیست. دریغ کردن همان یک روز از خودت چگونه ممکن است؟ کسی که سالها در انتظارش چشم به راه دوختهای آمده. همین مهم است و بس.