کشوری که همیشه آخر سال است. کشوری که تپههایش خود مه و رودخانههایش خود ابرآلودگی است؛ آنجا که ظهرش تند گذر است و شفق و شبش پا سفتکنان؛ و نیم شبش نمیگذرد. این کشوری است برآمده از سردابها، زیر سردابها، خاکه زغال، کمدها، زیر شیروانیها و پستوها. این کشوری که مردمش خزانوارند تنها افکار سرد از ضمیرشان میگذرد. مردمش میگذرند با راهپیماییهای میان تهی، با صدایی که انگاری رگبار میزند.