در رمان حاضر که آمیختهای از فلسفه وجودی انسان و نیاز انسان به دوست داشتن و مورد دوست داشتن واقع شدن میباشد میبینیم، که جوزف قهرمان داستان مردی ثابتقدم و سیاهدل است که با یک نوع عرفان مادی نقاشی شده است. او اشتیاقی سوزان دارد زمینی را که مال خودش باشد به دست بیاورد و پس از مدتی به این آرزو میرسد. با شوری عجیب و فوقالعاده به کار در آن میپردزاد و علاقه او به زمینش به شکل عشقی ابدی و شگفتانگیز تبدیل میشود. او میخواهد برای خود وطنی پاکیزه بسازد اما خشم طبیعت و تقدیر با هیولای خشکسالی آرزوهای او را درهم میکوبد و او را...