کت نیمدار قهوهای به تنش زار میزد. کنج دیوار ایستاده و زل زده بود به زمین. صورت درشتی داشت با ابروهای پرپشت و بینی بزرگی که افتاده بود در فاصله اندک دو چشم. با موهای سیخسیخ کوتاه و گردنی باریک بر تنهای لاغر چون گنجشکی لندوک. پاهایش به نازکی پاهای لکلکی بود که در همان حوالی بر بامی شیروانی نوک میزد. انگار همین حالا سر بزرگش از ارتفاع آن تن نحیف به پایین بلزد. هر چه التماس کرده بود که او را هم با خود ببرند کسی خیالش نبود.