سیب سفید درختی. قند عسل!... سیب گلاب دارم... چون آقای کک ریکو دو لامارتینیر حرکتی نکرد، حوا سیبی از جعبه کوچک برداشت و به سوی او دراز کرد. مرد وحشتزده روی برگرداند و از میان جمعیت فرار کرد. دیگر هیچوقت آن زن را ندید و دیگر هیچوقت سوار قطار زیرزمینی نشد.