رمان ایرانی

ویولا

پستی و بلندی‌های بدنم مثل مصیبتی تازه روییده توی چشم می‌آیند. آزادی‌ها و جست و خیزهایم یک‌باره مثل برفی بی موقع آب می‌شوند. مادر گفته بود که دیگر نمی‌توانم توی کوچه همراه پسرها بازی کنم، بزرگ شده‌ام. اتفاقی عجیب و غریب. قیدهایی تازه و بندهایی که به بدنم پیچیده می‌شوند تا مرا از دیروزم جدا کرده و به اکنون آن زمانم پرتاب کند. انگار همه دنیا یک باره زیر آب فرو رفته و جهان دیگری سر از اعماق اقیانوس‌ها درآورده بود!

9786007507018
۱۳۹۳
۳۵۲ صفحه
۴۷۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های نسرین قربانی
بادام‌های تلخ
بادام‌های تلخ وقتی شروع می‌کنی به رفتن و دل کندن، وقتی همه خاطراتت را تو کوله‌ای می‌ریزی، انگار یک جورایی پرنده می‌شوی، پرنده‌ای مهاجر که هرگز یک‌جا بند نمی‌شود و دائم در حال کوچیدن است. آن وقت است که به طور غریزی یاد می‌گیری دل به هیچ مکانی نبندی و به کف هر زمینی نوک بزنی و دانه جع کنی تا ...
انگار صدایم کرده بودی و چند داستان کوتاه دیگر
انگار صدایم کرده بودی و چند داستان کوتاه دیگر مامان همیشه به بابا می‌گه، صدای عمو آکاردئونی غم داره، اما من نمی‌دونم صدا چه جوری می‌شه غم داشته باشه. فقط می‌دونم خیلی خوب می‌خونه. با خودم فکر می‌کنم، چطوری می‌تونه بزنه، اون که هیچ‌جا رو نمی‌بینه.
نیمه ناتمام
نیمه ناتمام خبر مثل بمبی منفجر شد:«دایی رضا را از سر کلاس بردند.» انگار شیئی سنگین توی سرم خورد و چیزی توی مغزم ترکید. گیج و ناهوشیار به دهان آقاجون نگاه کردم. چنگ انداختم به بازوی صبا. زمین زیر پایم تاب می‌خورد. چشمانم می‌جوشید. حلقه‌های اشک روی صورتم سر می‌خوردند. عزیز از پشت پرده تار، دوبامبی توی سرش کوبید:«یا ابوالفضل، خودت رحم ...
خانه پدری
خانه پدری
مشاهده تمام رمان های نسرین قربانی
مجموعه‌ها