رمان ایرانی

نهایت شب

آن‌قدر شیفته‌اش بودم که کاملا فراموش کردم چه کسی همراهم خواهد شد. من تمامی احساساتم را بیهوده فدای کسی کردم که هیچ قدرش را نمی‌دانست و فراموش نمودم که برخی از انسان‌ها هیچ‌گاه تغییر نخواهند کرد... این را باید پذیرفت! من نه توانستم تغییری در او ایجاد کنم و نه توانستم خود را متقاعد به پذیرش کنم و بارها آزمودم: هم او را و هم خود را. در نهایت، هیچ چراغی روشن کننده نبود و شب را پایانی به دست نیامد شب من، نهایتی جز تاریکی و آزمودن آزموده‌ها نداشت.

شادان
9786007368008
۱۳۹۳
۵۶۸ صفحه
۱۰۸۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های سارا رحیمی
هستی عاشق
هستی عاشق همان‌طور که نگاهش در آن چشم‌های آبی و شفاف قفل شده بود، با صدایی گرفته پاسخ داد: پس به من بگو، بعد از این به چه بهانه‌ای می‌تونم به دیدن دختری بیام که... عاشقشم؟
مثل هیچ‌کس
مثل هیچ‌کس می‌خواهم درد دل کنم، اما قول بده در مقام قضاوت و آدم همه‌چیزدان ننشینی! صحبت از زمانی‌ست که به اجبار زندگی‌ات را با کسی شریک می‌شوی از وقتی که پشتوانه‌ات، زیر پایت را خالی می‌کند و می‌بینی که مثل یک کالا، معامله شده‌ای و تا سر جنبانده‌ای، همه چیز تمام شده است! می‌خواهم سبک شوم با گفتن، اما پشیمانم مکن ...
حسی شبیه عشق
حسی شبیه عشق برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس می‌کشم...
قلب مهربان
قلب مهربان همه جا را سکوتی سنگین فرا گرفته بود، با گام‌هایی لرزان طول سالنی را طی می‌کرد، نمی‌دانست آنجا کجاست و او در آنجا چه می‌کند. آن‌قدر همه جا ساکت بود که صدای پاشنه کفش‌هایش که بر زمین می‌خورد را به راحتی می‌شنید. حس عجیبی داشت هم خوشحال بود و هم غم بزرگی روی قلبش سنگینی می کرد، که مفهوم آن ...
مشاهده تمام رمان های سارا رحیمی
مجموعه‌ها