رمان ایرانی

ولادیمیر می‌گوید

بابی گفت: دانی، دانی، دانیال! گذشت زمانی که رنگ صورتی مال دخترها بود و رنگ آبی مال پسرها. الان بعضی از مردها گوشواره گوش‌شان می‌کنند و موهای‌شان را هم بلند می‌کنند. خیلی از زن‌ها موهای‌شان را از ته می‌تراشند و کت و شلوار می‌پوشند. حالا توی ایران نه اما این‌جا که ما زیاد این چیزها را دیده‌ایم. ندیده‌ایم؟ توی ایران همه رفتگرها مرد هستند. اما این‌جا رفتگرهای زن هم داریم. می‌خواهم بگویم همه‌چی به هم ریخته و هیچ قرار و قانونی درباره این‌که کدام کار زنانه است و کدام مردانه وجود ندارد. دانیال خیلی زود با موضوع کنار آمد و فهمید چی به چیست. در هر حال بابی پدر او نبود که نسبت به شغلش حساس باشد. دانیال گفت: خیلی‌ها از این کارها می‌کنند. موفق شدن سخته! بابی گفت: زدی به هدف آقا دانیال. تا دلت بخواد آرام هست که نشسته توی خانه‌اش و دارد زیورآلات می‌سازد. این را خبر دارم. خانم رز هم بهم گفت باید خیلی زحمت بکشی و راهی طولانی در پیش داری.

آموت
9786009458301
۱۳۹۳
۱۳۶ صفحه
۳۹۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریبا کلهر
سنجاقکی نشسته بر کف استخر
سنجاقکی نشسته بر کف استخر چگونه می‌توان قصه‌ی زندگی شیخ شهاب‌الدین سهروردی را نوشت، در حالی که از زندگی او چیز زیادی نمی‌دانیم!؟ شیخ شهاب‌الدین در دهکده‌ی سهرورد، از حوالی زنجان، به دنیا آمد. اما امروز، این دهکده وجود ندارد تا سراغ کودکی‌های شیخ را از کوچه پس کوچه‌هایش بگیریم. از این که بگذریم، در هیچ کتابی، درباره‌ی زندگی خصوصی شیخ چیزی نوشته نشده است: ...
عاشقانه
عاشقانه موبایلش باز هم خاموش بود. اما من هی براش پیامک فرستادم و وقتی امیدم رو از دست دادم براش نوشتم: «خداحافظ. پیام‌های دیگه رو می‌ریزم تو سطل زباله دلم.» بنشین. بنشینی من بهتر و بیشتر احساس قصه‌گویی رو دارم که داره قصه‌ای تعریف می‌کنه. ممنون. معلومه که قصه‌ام رو دوست داری و می‌خوای بدونی چرا موبایلش رو خاموش کرده بود، ...
تب 64 درجه جادوگر خوشگله
تب 64 درجه جادوگر خوشگله جادوگر روی دماغش زگیل گنده نداشت. به جلیقه‌اش شصت تا سنجاق قفلی نزده بود. دندان‌های دراز و کرم‌خورده نداشت و لا به لای موهایش فضله موش نبود. مهم‌تر از همه این که قوزی و خمیده نبود. دماغو نبود و خروپف نمی‌کرد. تنش معطر بود و هر کس او را می‌دید عاشقش می‌شد. اما مگر تا آن روز کسی او را دیده ...
مردی از آنادانا
مردی از آنادانا فکر می‌کنم نوشتن خلاصه رمان زیاد مفید نباشه برای همین چند تا از فرازهای رمان رو می‌نویسم شاید بیشتر به درد بخوره. یکی از شخصیت‌های اثرگذار این رمان زنی به اسم آناداناست که به او بانوی ترشی‌های همدانی می‌گویند. قصه‌گوست و در عالم ترشی‌ها سیر می‌کند. در نهایت خودش را توی کوزه سرکه می‌اندازد و ترشی می‌اندازد. ضرب‌المثل همدانی که ...
شروع 1 زن
شروع 1 زن وقتی به میدان هفت تیر رسیدم خبری از گردهمایی و تجمع نبود. اغتشاش بود. یک دنیا زن و مرد هراسان که از دست پلیس‌ها فرار می‌کردند. ساعت حدود پنج بعداز ظهر بود. راه‌های ورود به میدان بسته بود اما می‌خواستم هر طور شده از سد پلیس‌ها بگذرم و داخل میدان شوم و آن همه مرد و زن را ببینم، فعالان ...
مشاهده تمام رمان های فریبا کلهر
مجموعه‌ها