پسران گل
دختر جوانی، گردنبندی از کلمهها به گردن آویخته بود که همه از زیباییاش، خیره مانده بودند. پسر جوانی، داشت با جملههای آشنا، برای همه ماهی میگرفت تا به دختر جوان برسانندش. مادری، نوزادش را با ترانهها آرام میکرد و همه دست به چانه زده بودند و نگاهش میکردند. پدری، بستههای کلمه را جابهجا میکرد تا جملهای پیدا کند و همه ...
جزیره افسونگران
در شبی سیاه و تیره در دهکدهی باران دختری به دنیا آمد که چشمانی عسلی و پوستی گندمگون داشت. پدرش او را در پوست شیر پیچید و از خداوند خواست دخترش مانند، شیر، شجاع و بیباک باشد. مرغ آمین که از فراز خانه میگذشت دعای پدر را شنید و گفت: «آمین!»
مادر گفت: «خوب است که شجاعت و دلاوری با خردمندی ...
قصههای قد و نیمقد برای کودکان (مجموعه دوم) جلدهای 6 تا 10
پسرکی برای اولین بار توی آسمان، رنگینکمان دید و گفت: «به به چه شال گردن قشنگی!» بعد، به طرف رنگینکمان رفت. کمی که رفت رنگینکمان غیبش زد. پسرک تعجب کرد و گفت: «کی رنگینکمان را برداشت؟ اول از همه من او را دیدم! مال خودمه!»
راه افتاد تا رنگینکمان را پیدا کند. رفت و رفت تا به پیرمردی رسید. پیرمرد کوچک ...
مهمان ناخوانده فضایی و 6 قصه دیگر
-
قصههای 1 دقیقهای برای همه
دختر جوانی، گردنبندی از کلمهها به گردن آویخته بود که همه از زیباییاش، خیره مانده بودند. پسر جوانی، داشت با جملههای آشنا، برای همه ماهی میگرفت تا به دختر جوان برسانندش. مادری، نوزادش را با ترانهها آرام میکرد و همه دست به چانه زده بودند و نگاهش میکردند. پدری، بستههای کلمه را جابهجا میکرد تا جملهای پیدا کند و همه ...