احمد خودرو را به حرکت درآورد. در راه زهرا گریه میکرد و رو به مجید داد میزد: من بچهام رو از تو میخوام بی عرضه! و رو به مرد فریاد میکشید: دزدها، بیشرفها، بچهام رو کجا بردید؟
چه کسی بود صدا زد بنجی
اگر لذتبخشی را اولین وظیفه داستان بدانیم، در این رمان خواننده شاهد روایتی سرخوشانه و لذتبخش است؛ رمانی که به مسائل مهم اجتماعی با نگاهی طنزآلود و کنایی مینگرد تا دو بعد یک اثر داستانی موفق را همزمان در کنار هم داشته باشد: لذتبخشی در حوزه حسی و دعوت به اندیشیدن در حوزه عقلی.
آنجا زیر باران
چرا میزنی
از بد شانسی درست پس از حرف او معدهام نالهای کرد. قربان باور کنید عصبی بود. بیخود نیست که این روزها اینقدر درباره اعصاب مینویسند. حاضر نشدن شمع یا فانوس هم ربطی به من نداشت، به مدیر تالار مربوط بود. او قطع شدن برق را هم از چشم من میدید. به همین دلیل به او توضیح دادم که کمبود نیروی ...
رویاهای بیداری
وقتی میپیچیم پشت ساختمان، درجا خشکمان میزند. آدمی همهیکل پسربچههای شش هفت ساله، لخت و عوری روی برفها نشسته و به ما خیره شده است. انگار تازه پوستش را سراپا کندهاند. خون تازه بیآنکه بچکد رو گوشتهای نمایانش میدرخشد. ساکت پاهایش را جمع کرده و به ما زل زده است.