رمان ایرانی

گاهی برای دیدن چشم‌ها را باید بست

از خیلی پیشترها به خودم قبولونده بودم که ترس یعنی در انتظار اتفاق ناگواری بودن چشم به راه دیدن بد بدتر بدترین. و در اون لحظه نمی‌خواستم به این فکر کنم که بدتر از بدترین چی می‌تونه باشه! نه جایی برای ترس نبود.

9789645506399
۱۳۹۳
۴۲۰ صفحه
۱۳۰۳ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
دیگر رمان‌های افسانه نیک‌پور
راز آشکار
راز آشکار رمان راز آشکار روایت زندگی زن سنتی ایرانی با تمام دغدغه‌های آن است زنی که تحت تاثیر آموزه‌های جامعه مذکر تصور می‌کند با فراموش کردن یا فداکردن خود و خواسته‌های خود می‌تواند کانون خانواده را گرم نگه دارد ولی در سفری تشرف‌گون که اغلب در رمان‌های مدرن صورت می‌گیرد به ادراک تازه‌ای از هستی خود می‌رسد و درمی‌یابد که لازم ...
می‌بخشم ولی فراموش نمی‌کنم
می‌بخشم ولی فراموش نمی‌کنم از اتاق جهانگیر بیرون آمد. خواست برای آخرین بار گلدان بامبو را آب بدهد، به آشپزخانه رفت. چشمش به تابلو افتاد؛ همان تابلویی که مدت‌ها تنها وسیله ارتباطی میان او و جهانگیر بود. بسته کوچکی پیچیده در کاغذ کادوی زیبایی با روبان سپید زیر تابلو به چشم میخورد. ماهان با قدم‌هایی لرزان به سوی آن رفت. روی تابلو نوشته شده ...
فردای پس از تنهایی
فردای پس از تنهایی - یه جوری... انگار... این پایینش شاده ولی... بالاش نه! دو نفر بافتنش؟! وقتی مرد ناگهان سرخوشانه خندید به نظر متین آمد صورتش با خنده جوان‌تر می‌شود. مرد، چشم‌هایی نافذ داشت با همان جاذبه خاصی که همه مدیران و مردهای قدرتمند دارند. خنده‌اش هیچ از ترس متین کم نکرد. - آفرین... اما نه! بافنده‌اش دو نفر نبودن. می‌دونی قیمت این ...
سایه خورشید
سایه خورشید خورشید می‌خواست او را با همه کاستی‌هایش دوست بدارد. می‌خواست گذشته‌ها را نادیده بگیرد و پذیرای مردی باشد که زمانی کاری را انجام داد که باور بر درستی‌اش داشت. زمان گفته بود؛ نادرست است؟ باشد. خورشید می‌بخشید. هزار و یک دلیل برای بخشیدن داشت. آن‌ها را می‌ساخت و باورشان می‌کرد...
مشاهده تمام رمان های افسانه نیک‌پور
مجموعه‌ها