سالهاست که به دوست عزیزم، محمد جوادی، برادرم از سرزمینی دیگر، اعتماد کردهام تا رمانهایم را، حرفهای من را برای مخاطبان فارسی زبان زنده کند و این اعتمادی عمیق است، این عقیده که شخصی در آن سوی جهان، دنیای کاملا ناشناخته و متفاوت من را زنده نگه داشته است. دو روز و دو شب دیگر در تخت میمانم... خوابم آشفته است و صورت شیطان را میبینم که از پنجره اتاق من را نگاه میکند و لبخندی کریه میزند. او پیش افتاده است. این را میدانم. اما احساس میکنم توانایی مقابله با او را ندارم.