روزی که عشق صدیقه را در مقابل پول فروخت هرگز تصور نمیکرد که تا این درجه به وی علاقه دارد. آیا چه رازی در کار بود که آن زن ناشناس به زور پول مجبورش کرد که دور صدیقه را قلم بکشد. آیا حقیقتا صدیقه وارث هنگفتی است که دیگران میخواهند صاحب بشوند. احمدآقا به خاطر آورد که صدیقه یکی دوبار سر بسته گفته بود که میراث عظیمی از پدر به وی رسیده که اگر کمکش بکنند و پس بگیرد صاحب مال و دولت بیقیاسی خواهد شد. شاید کسی از بستگان آن زن خواهان صدیقه بود و دختر باوفا محض پیمانی که با احمدآقا بسته بود روی خوش نشان نمیداد، این است که احمدآقا را به زور پول از میان برداشتند.