رمان ایرانی

قاب عکس

خنده نمکی کرد و از روی مبل بلند شد و گفت: «بیا عکس‌ها رو ببینیم.» درباره هر عکس توضیح کامل می‌خواست؛ محل، زمان، آدم‌ها و از این چیزها: «چقدر عکس عروس و داماد هست؟» «اولیش پدربزرگ و مادربزرگم‌اند.» «این قاب خالی چیه؟» دوروبرم را نگاه کردم: «جای عکس عروسی بارانه.» آه تلخی کشید: طلاق زن رو می‌شکنه!»

افراز
9789642438716
۱۳۹۳
۳۴۴ صفحه
۲۴۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های افشین طباطبایی
در امتداد پاییز
در امتداد پاییز باور‌کردنی نبود، زندگی‌ام معنی دیگری یافته بود.
چهارراه
چهارراه ... ردیف دندان‌های سفید دختر در پس خنده‌ای طناز، خودنمایی کردند. همان‌طور که در را می‌بست، گفت: چشم. فنجان قهوه را برداشت و سر کشید. پاهایش را روی میز گذاشت. و از پس شیشه‌های بلند و بزرگ. به خیابان نگاهی انداخت. بیست و هفت سال از عمرش را در همین چهارراه گذرانده بود. اولین بار که به این ساختمان قدیمی ...
4 راه
4 راه ... ردیف دندان‌های سفید دختر در پس خنده‌ای طناز، خودنمایی کردند. همان‌طور که در را می‌بست، گفت: چشم. فنجان قهوه را برداشت و سر کشید. پاهایش را روی میز گذاشت. و از پس شیشه‌های بلند و بزرگ. به خیابان نگاهی انداخت. بیست و هفت سال از عمرش را در همین چهارراه گذرانده بود. اولین بار که به این ساختمان قدیمی ...
مشاهده تمام رمان های افشین طباطبایی
مجموعه‌ها