پلهای سِناِئوآز یک نمایشنامه است. زن و شوهر پیری، دخترعمویِ کرولالشان را که خدمتکارشان نیز هست، به قتل رسانده، جسد او را تکه تکه کرده و در قطارهای مختلف انداختهاند. پس از آن هر دو خانهنشین شده و از هنگام قتل جز کنسرو چیزی نخوردهاند. آنها در تلاش برای فهم دلایل عمل خود با یکدیگر حرف میزنند اما به جایی نمیرسند. میدانند که پلیس به زودی سر خواهد رسید و پی بردهاند که بررسی مسیر قطارهای مختلف مبدأ جسد را به آسانی معلوم خواهد ساخت. سرانجام به این نتیجه میرسند که برای آنها بهترین کار رفتن به کافة پاتوقشان است. در پردة دوم کافه را میبینیم و در همانجاست که کارشان یکسره میشود.