مجموعه داستان داخلی

ناهار 3 نفره

خیره شد به میز. بینی‌اش سرخ و متورم است. می‌گوید: از 13 هفتگی بهم اجازه سقط هم دادن. می‌نشینم روی صندلی کنارش: پس چرا نگه‌اش داشتی؟ ـ هرچی با خودم کلنجار رفتم دید نمی‌تونم بکشمش. با خودم گفتم وقتی خدا خواسته این بچه این‌طوری به دنیا بیاد، من حق ندارم نابودش کنم. دست می‌گذارم روی شانه‌اش و آرام فشار می‌دهم. فکر می‌کنم چه کار احمقانه‌ای است و دستم را بر می‌دارم. انگار حرفی برای دلداری دادن پیدا نمی‌کنم. فکر می‌کنم کاش می‌شد یکی دو دقیقه به عقب برگردم و حرف‌هایی که زدم، با همین قاشقی که بی مصرف روی میز افتاده، جمع کنم و برگردانم سرجاش. می‌گوید: نتونستم. نگاهم می‌کند با آن چشم‌های سیاه درشت به من و منتظر می‌ماند. می‌گویم: گناه این بچه چیه آخه؟ این بچه که باید تا آخر عمر از متفاوت بودن خودش عذاب بکشه؟ نمی‌دونم چرا به جای دلداری دادن، دارم نمک روی زخمش می‌پاشم. دستمال دیگری بر می‌دارد و روی بینی و دهانش می‌گذارد، می‌گوید: به اون هم فکر کرده‌ام. به همه‌چی فکر کردم، حتی یه تصویر ازش کشیدم، می‌خوای ببینی؟

نشانه
9789645965936
۱۳۹۳
۸۲ صفحه
۴۹۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های زهره طاهرخانی
دیوار دوم
دیوار دوم ناجی گفت: باید بگویم شهر شما تنها شهری‌ست که بیماری به آن نفوذ نکرده. به همین دلیل ما به این‌جا فرستاده شدیم تا به شما یاری برسانیم. مردم هیجان‌زده هورا کشیدند و با خوشحالی بالا و پایین پریدند. اما توجه کنید! نکته بسیار مهم دیگری وجود دارد. خروج از این شهر و نیز ورود افراد غریبه، مساوی‌ست با انتقال بیماری ...
پردیسا تولدت مبارک
پردیسا تولدت مبارک گفت: باید می‌دیدین پردیسا موقع غروب به چه حالی افتاده بود... چسبیده بود به شیشه پنجره اتوبوس و با دهن باز به سرخی آسمون نگاه می‌کرد. بعد که هوا تاریک شد، تو اولین ایستگاهی که اتوبوس وایساد، پیاده شد و زل زد به آسمون. اون وقت میدونید از من چی پرسید؟ بدون آن‌که منتظر جواب رادین بماند، ادامه داد: می‌پرسید کی ...
مشاهده تمام رمان های زهره طاهرخانی
مجموعه‌ها