رمان ایرانی

پردیسا تولدت مبارک

گفت: باید می‌دیدین پردیسا موقع غروب به چه حالی افتاده بود... چسبیده بود به شیشه پنجره اتوبوس و با دهن باز به سرخی آسمون نگاه می‌کرد. بعد که هوا تاریک شد، تو اولین ایستگاهی که اتوبوس وایساد، پیاده شد و زل زد به آسمون. اون وقت میدونید از من چی پرسید؟ بدون آن‌که منتظر جواب رادین بماند، ادامه داد: می‌پرسید کی این همه چراغو روشن می‌کنه؟ ستاره‌ها رو می‌گفت! رادین از بالای عینک او را نگاه کرد و گفت: شما چی گفتین؟ بوته گفت: چی می‌خواستین گفته باشم؟ گفتم که اونا چراغ نیستن و اسمشون ستاره‌س. رادین گفت: الان همه‌چی براش عجیبه. درست مث این می‌مونه که یه نفر تو سن بیست و دو سالگی به دنیا اومده باشه. انگار بچه‌ای متولد شه در حالی که خاطرات نه ماه زندگی تو رحم مادرش رو به خاطر میاره. از اون گذشته می‌تونه حرف بزنه و تجربیات گذشته و الانش رو به بقیه بگه! متوجه‌اید خانم بوته؟ پردیسا الان همچین موقعیتی داره.

نشانه
9786007693162
۱۳۹۵
۱۹۰ صفحه
۱۸۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های زهره طاهرخانی
دیوار دوم
دیوار دوم ناجی گفت: باید بگویم شهر شما تنها شهری‌ست که بیماری به آن نفوذ نکرده. به همین دلیل ما به این‌جا فرستاده شدیم تا به شما یاری برسانیم. مردم هیجان‌زده هورا کشیدند و با خوشحالی بالا و پایین پریدند. اما توجه کنید! نکته بسیار مهم دیگری وجود دارد. خروج از این شهر و نیز ورود افراد غریبه، مساوی‌ست با انتقال بیماری ...
ناهار 3 نفره
ناهار 3 نفره خیره شد به میز. بینی‌اش سرخ و متورم است. می‌گوید: از 13 هفتگی بهم اجازه سقط هم دادن. می‌نشینم روی صندلی کنارش: پس چرا نگه‌اش داشتی؟ ـ هرچی با خودم کلنجار رفتم دید نمی‌تونم بکشمش. با خودم گفتم وقتی خدا خواسته این بچه این‌طوری به دنیا بیاد، من حق ندارم نابودش کنم. دست می‌گذارم روی شانه‌اش و آرام فشار می‌دهم. ...
مشاهده تمام رمان های زهره طاهرخانی
مجموعه‌ها