چرا ما عاشق این نمایشنامهایم؟ چون درباره مبارزه بین ارزشهای کهنه اشرافیت روسی و توسل بیهوده آنها به قدرت است؟ بعید میدانم. چون در نهایت، یک نمایشنامه درباره ـ و فقط درباره ـ کنش شخصیتها است، ما، در مقام تماشاگر، نمایشنامه را بر اساس تفکرات سطحی و حالات اجتماعی شخصیتها (که در نهایت ما را از نمایشنامه جدا میکند) درک نمیکنیم، بلکه آن را بر حسب کنشی درک میکنیم که شخصیتها سعی دارند آن را تکمیل کنند. (اگر هملت را در شهر Waukegan هم اجرا کنید هنوز نمایشنامه بزرگی است.) مساله اصلی در باغ آلبالو این نیست که بگوییم این نمایشنامه در دوره روسیه تزاری رو به زوال شکل گرفته است یا این که دربرگیرنده سنتهای غنی و ضعیف است. ما به این دلیل شیفته نمایشنامه میشویم که با ناخودآگاه ما حرف میزند ـ که همان کاری است که یک نمایشنامه باید بکند و ما ناخودآگاه، کنش تکراری این صحنه تکراری را درک میکنیم و از آن لذت میبریم. دو نفر در حال کشمکشاند ـ و هر یک میکوشد جنسیت ناکام و سرخورده خود را ارضا کند.