فلورا: صداش رو میشنوی؟
ادوارد: صداش رو؟
فلورا: وز وزش.
ادوارد: چرت و پرت نگو تو چطور صداش رو میشنوی؟ درش سفالیه.
فلورا: دیوانه شده.
ادوارد: مزخرفه، ببرش از سر میز.
فلورا: باهاش چیکار کنیم؟
ادوارد: بذارش تو ظرفشویی و آب باز کن روش.
۱۵ رمان
Harold Pinter, CH, CBE, was an English playwright, screenwriter, actor, director, political activist and poet. He was one of the most influential playwrights of modern times. In 2005 he was awarded the Nobel Prize for Literature.
After publishing poetry and acting in school plays as a teenager in London, Pinter began his professional theatrical career in 1951, touring throughout Ireland. From 1952, he acted in repertory companies throughout England for about a dozen years, using the stage name David Baron in ...
شبی بیرون از خانه و خاکستر به خاکستر
تشخیص بین این که چه چیز واقعی و چه چیز غیر واقعی است سخت نیست، همینطور بین چیزی که درست است و چیزی که غلط است. لازم نیست چیزی کاملا درست باشد یا غلط، میتواند هم درست باشد هم غلط.
اعتقاد دارم که این تاکیدها هنوز هم در کشف واقعیت از طریق هنر، کاربرد دارد. بنابراین به عنوان یک نویسنده از ...
سرایدار و زبان کوهستانی
وقتی شخصیتها زاده شدند، نویسنده در موقعیت غریبی قرار میگیرد. آنها چندان استقبال خوبی از او نخواهند کرد. زندگی بخشیدن به شخصیتهای نمایشنامه کار آسانی نیست، قرار دادن آنها در تعین ناممکن است، به خصوص که شما نمیتوانید هیچ دستوری بدهید. تا حدودی میتوان گفت که نویسنده با آنان وارد نوعی بازی تمام نشدنی میشود، با آنها موش و گربه ...
کوتولهها و 2 نمایشنامه دیگر (درد مختصر آخرین روزنامه فروخته شده)
صحنه 2 قسمت اصلی دارد:
1- اتاقی در خانه لن. اثاثیه عتیقه و خوشساخت اروپایی. چند ردیف کتاب روی هم. یک میز کوچک سنگی با رومیزی کتان، یک ظرف میوه و تعدادی کتاب روی میز. دو صندلی خاتمکاری، یک چراغ آویز با سایه تیره.
2- اتاق نشیمن در آپارتمان مارک. کاملا امروزی. راحت و دلپذیر. دو صندلی راحتی و یک میز عسلی ...
اتاق و پیشخدمت گنگ (2 نمایشنامه)
طبیعت مواهب خود را در دست راست و چپ خود میگیرد. آن شرایطی که میل را برمیانگیزد به گونهای است که با نزدیک شدن به یکی از دیگری دور میمانیم. چیزهایی هستند که آن چنان با یکدیگر در تضادند که نمیتوان هر دو را به دست آورد، اما با تدبیر بسیار شاید بتوان از این فاصله گذشت و به دیگری ...
آسایشگاه (نمایشنامه در 2 پرده)
نمیدانم. واقعا نمیدانم. چه اتفاق لعنتیای زندگیام را تحت تاثیر قرار داد. شاید تنها چیزی که فکر میکنم ارزش گفتن داشته باشد این است که در سیزده سالگی عاشق شدم. از سن خودم جلوتر بودم. پدرم خیاط بود. عادت داشت صبحها خیلی زود بیدار شود و سر کار برود. یک روز پایین آمد و من را دید. ساعت شش و ...