فلورا: صداش رو میشنوی؟
ادوارد: صداش رو؟
فلورا: وز وزش.
ادوارد: چرت و پرت نگو تو چطور صداش رو میشنوی؟ درش سفالیه.
فلورا: دیوانه شده.
ادوارد: مزخرفه، ببرش از سر میز.
فلورا: باهاش چیکار کنیم؟
ادوارد: بذارش تو ظرفشویی و آب باز کن روش.
۱۵ رمان
Harold Pinter, CH, CBE, was an English playwright, screenwriter, actor, director, political activist and poet. He was one of the most influential playwrights of modern times. In 2005 he was awarded the Nobel Prize for Literature.
After publishing poetry and acting in school plays as a teenager in London, Pinter began his professional theatrical career in 1951, touring throughout Ireland. From 1952, he acted in repertory companies throughout England for about a dozen years, using the stage name David Baron in ...
در جستجوی زمان از دست رفته
کلیت در جستجوی زمان از دست رفته ساختاری مثل ساختار خواب دارد. راوی این رمان گذشتهای فراموششده را به یاد میآورد. اما این گذشته تکهتکه زنده میشود و در ذهن او شکل میگیرد، بدون آن ترتیب زمانیای که قبلا با یکدیگر داشتهاند. یعنی در واقع نحوه به یاد آمدن آنها از همان قانونی پیروی میکند که بر حوادث و صحنههای ...
جشن مدرسه شبانه
مدرسه شبانه نخستین بار به کارگردانی جوآن کمپ ـ ولش در 21 جولای 1960 از تلویزیون «اسوشییتد ردیفیوژن» انگلستان پخش شد.
نسخه بازنویسی شده آن (همین نسخه حاضر) نخستین بار به کارگردانی گای وسن در 25 سپتامبر 1966 در برنامه سوم بیبیسی اجرا شد.
شبی بیرون از خانه و خاکستر به خاکستر
تشخیص بین این که چه چیز واقعی و چه چیز غیر واقعی است سخت نیست، همینطور بین چیزی که درست است و چیزی که غلط است. لازم نیست چیزی کاملا درست باشد یا غلط، میتواند هم درست باشد هم غلط.
اعتقاد دارم که این تاکیدها هنوز هم در کشف واقعیت از طریق هنر، کاربرد دارد. بنابراین به عنوان یک نویسنده از ...
کوتولهها و 2 نمایشنامه دیگر (درد مختصر آخرین روزنامه فروخته شده)
صحنه 2 قسمت اصلی دارد:
1- اتاقی در خانه لن. اثاثیه عتیقه و خوشساخت اروپایی. چند ردیف کتاب روی هم. یک میز کوچک سنگی با رومیزی کتان، یک ظرف میوه و تعدادی کتاب روی میز. دو صندلی خاتمکاری، یک چراغ آویز با سایه تیره.
2- اتاق نشیمن در آپارتمان مارک. کاملا امروزی. راحت و دلپذیر. دو صندلی راحتی و یک میز عسلی ...
آسایشگاه
بهش گفتم: نه جانم، ... آخه تو چطور همچین فکری کردی؟ اینجا آسایشگاهه. مادر 6457 گفت: آهان. که اینطور. خوب، مگه اینجا به اندازهی کافی آسایش نداشت که باید میبردنش استراحتگاه؟ گفتم: ای بابا، خانم 6457، موضوع به این سادگیهام که فکر میکنی نیست... بعضی وقتها آدم باید اول آسایش داشته باشه، بعد استراحت کنه. بعضی وقتهام برعکسه. ...