وقتی شخصیتها زاده شدند، نویسنده در موقعیت غریبی قرار میگیرد. آنها چندان استقبال خوبی از او نخواهند کرد. زندگی بخشیدن به شخصیتهای نمایشنامه کار آسانی نیست، قرار دادن آنها در تعین ناممکن است، به خصوص که شما نمیتوانید هیچ دستوری بدهید. تا حدودی میتوان گفت که نویسنده با آنان وارد نوعی بازی تمام نشدنی میشود، با آنها موش و گربه و قایمباشک بازی میکند. در نهایت متوجه میشود که انسانهایی آفریده است که گوشت و خون دارند و دارای خواست و اراده و حساسیتی شخصی و مخصوص به خود هستند. ترکیبی دارند که نمیتواند تغییر دهد.