در جنگ وحشیانه عراق با ایران، طی هشت سال، روزان و شبان مرگبار، از ترس بر خود میخندیدم... گاهی جلوی جمع و بیشتر در خلوت! چگونه است که جان عزیز و آرزومند، حکم عمر پشهیی را پیدا میکند بر دیوار، که پشیزی نمیارزد و با یک حرکت کینهتوز ولی شوخ و چابک دست سیخکی به پایان میرسد؟! بر این منازعه جز خنده چه توان کرد؟ و آیا مضحک نیست که مثلا انسان تنها در لحظه مرگ با هم نوع خود به مساوات کامل میرسد؟ پیر و جوان، بیچیز و دارا، کودن و هوشمند، زشت و زیبا و... و... و... همه در طلیعه «نابودن» یکسان میگردند و به یمن شهروندی ملک درندشت عدم، اختلافات از بین میرود و تساوی حقوق از دست رفته در طول زندگی، برقرار میگردد. ملاحظات گور تنگ و مقبره فراخ و بهشت و جهنم از تعاملات و تاملات زندگان است... و میدانیم که داوریهای راستین را خداوند بخشنده مهربان میکند، زیرا در تولد همگان را یکسان میآفریند و همانا قاضی و دادار خود اوست.