احمد شلیک کرد، یکیشان افتاد... فریاد مردم... هورا!هورا! نه، نه، نه! صدایی بلند نشد... برنخاست. سکوت... و چه پرهیاهو! داشت اتفاق میافتاد، اما بیصدا، تو قلبها، در اندرون سینهها... هنوز به گلوگاه نرسیدهبود! بنویس: جلو سیل را میشود گرفت اما جلو... جلو سیل را میشود گرفت؟ ها؟ صمد تا آمد پایش را بگذار توی رودخانه... رسول تا آمد پایش را بگذار روی پشتبام، یک تیر خورد به پیشانیاش، از راه پله قل خورد رفت پایین افتاد توی حیاط، با حوض فاصلهای نداشت... من... من... میخواستم بدوم پایین، احمد فریاد کشید کسی به راهپله نزدیک نشود تیررسشان است. رسول رفته بود... تنها... از ما جدا افتاده... یکی از ما رفت... یک از شش میلیون، یک از شصت، یک از ششصد میلیون... بنویس ما سبز میشویم... اگر در خاک، اگر زیر خروارها خاک کاشته شویم جوانه میزنیم... گیاه... درخت، انبوه درخت، درختان... بنویس جنگل!